۱۳۸۱ آبان ۱۶, پنجشنبه

به طور ناگهاني يه نامه برام رسيده بود با موضوع «وبلاگ» از نازنين. اولش خوشحال شدم که يه غريبه ديگه وبلاگمو ميخونه. ولي بعد وقتي وبلاگ نازنين رو خوندم خيلي احساس ناب تري بهم دست داد.
.
.
نوشته هاي يه دختر بيست و يک ساله که خيلي راحت و روان از تمام لحظات عشقش و زندگيش حرف زده و احساساتش هم تا حدی شبيه احساسات منه، وجودم رو سرشار کرد. واقعا بعضي وقتها خوندن يه وبلاگ فرصت بسيار نابيه. براي يک نوع نزديک شدن. براي يک نوع فهميدن و راه يافتن به زيبايي هاي وجود ديگران در حالي که کاملا ازشون دوري.
.
.
خوبي ديگه خوندن حرفهاي نازنين اين بود يه بار ديگه اين فکر تو نظرم اومد که احساسات ناب و زيبايي هر انسان فراتر از شکل و شمايل و رفتارها و عادتهاشه.
احتمالا من اگه نازنين رو از نزديک ميديدم هيچ وقت به ايجاد رابطه باهاش فکر هم نميکردم. چون با وجود اينکه کاملا به زندگي آزاد عقيده دارم و از هر اخلاقي گريزانم ولي باز تو فضاي واقعي اطرافم فعلا خيلي آهسته تر حرکت مي کنم.
اما وقتي نوشته‌هاشو خوندم ديگه به فضاي اجتماعي، تيپها و خيلي چيزاي ديگه فکر نکردم و فقط لذتها و اميدهاشو دلتنگيها و دردهاشو حس کردم.
براش آرزو ميکنم آروم بشه. آرومه آروم و آزاد. چه با الف باشه چه نباشه.

هیچ نظری موجود نیست: