۱۳۸۱ آبان ۲۸, سه‌شنبه

مدتي بايد سکوت کنم! مدتي بايد هيچ چي نگم.
.
.
ديروز روز خيلي خوبي داشتم. روز کار و شکستن غم، روز بيدار موندن و خسته نشدن،
روز تجربه نزديک شدن به گلها و شاديها و پژمرده نکردنشون. و روز گرفتن هديه هاي آسماني به خاطر اين همه : يه نامه، کمي پيشرفت طرح معماريم و شادي و تنهايي.
.
.
راستي تو اون نامه آدم عجيب و غير منتظره‌اي يه توصيه خيلي خوب بهم کرده بود. نميخوام توصيشو بدون فکر و الکي انجام بدم. ولي نبايد اون رو و حسي رو که بعد از خوندن نامه‌ش داشتم فراموش کنم.
.
.
و امروز هم يک اتفاق غيرمنتظره ديگه افتاد …

هیچ نظری موجود نیست: