۱۳۸۲ فروردین ۲, شنبه

بعد از يه دوره سخت کاري و ذهني؛
چه خوبه روزاي فراغت، روزاي آسودن، روزاي آزادي.
چه خوبه توان خود بودن، توان خود شدن، توان هنرمند شدن!
و چه دشواره توان پذيرفتن ناتوانيها!
که اگه نتوني با طبيعت خودت؛ با نيروها و ضعفهات، با پاکيها و زشتيهات، با امکانات و محروميتات کنار بياي؛ ناسزاوارانه از خودت نااميد ميشي و همه اون فرصتها رو از دست ميدي.


اما بازم با اين همه کاشکي، کاشکي اين نور اشتياق ممنوع که گاهي دزدکي مياد تو دلم، مي‌تونست براي چند روز هم که شده همه وجودمو، همه زندگيمو، همه شهرمو روشن کنه!

هیچ نظری موجود نیست: