۱۳۸۲ فروردین ۱۶, شنبه

نويسنده گريه کرد.
قلم از دستش جدا شد و کاغذش تر شد.
.
.
نويسنده از اول هميشه براي خودش نوشته بود.
اما با اين وجود هميشه دوست داشت آدمها و نوشته‌هايي رو که دوسشون داره با هم پيوند بزنه.
وقتي حس کرد خواننده نازنيني ديگه نوشته‌هاشو نميخونه تا مدتي دستش به قلم نرفت.
.
.
دلتنگ چشمها و نگاهي شد که کلماتشو به پرواز دربيارن.
دلتنگ لبهايي شد که درباره کلماتش حرف بزنن.
وقتي ديد هيچ آغوش امني براي فراموشي دلتنگيش نيست؛
چند لحظه به آسمون نگاه کرد، خنديد ... و باز شروع کرد به نوشتن.
نويسنده دلتنگ راهي جز اين نداشت.




هیچ نظری موجود نیست: