۱۳۸۱ آذر ۱۱, دوشنبه

چند روزيه خيلي گرفتارم. هر چي وقت دارم يا صرف تنبلي و کارهاي بيخودي ميشه يا صرف کار سخت معماريم. اين روزها بايد خيلي تلاش کنم ... زمان حساسيه و اگه کم کاري گذشته رو ادامه بدم، تو معماري يه آدم زير عادي ميشم.
.
.
با سه نفر از دوستام قرار گذاشتيم که تو آتليه دانشگاه جدي کار کنيم. آخه جو کلاس بدجوري شل و ول شده. خودمون رو از بقيه جدا کرديم، جاهامون رو همگي برديم ته آتليه، ميزامونو دور هم چيديم و براي روزهاي خاصي قرار گذاشتيم که حتما تا آخر وقت کار کنيم. اين کار باعث ميشه هر کدوم نوبتي جلوي تنبلي بقيه رو بگيريم.
هر سه تاي دوستام پسرن. خوشبختانه ديگه اين خريتها توم تموم شده که هر تصميمي که بگيرم دختر مورد علاقه‌م رو هم به زور بندازم توش يا نگران دوري گرفتن از اون باشم. همين کار ابلهانه هميشه باعث ميشد نتونم هيچ کار بزرگ شخصي بکنم. کار بزرگ کردن نياز به خود بودن داره. در زمان کار فقط به خودت و کاري که ميکني فکر کني : با آزادي ذهن شروع کنم به خط کشيدن و ساختن فضا.
.
.
و البته قرار هم نيست ما پسرها خيلي با هم هماهنگ باشيم. شايد اونا فکر کنن که ما لزوما حالا خيلي با هم جور شديم که اين کار رو ميکنيم. من اينطور فکر نميکنم. من خيلي وقتا از رفتارهاي همين آدمهام خوشم نمي‌ياد (و احتمالا دوستام هم از رفتارهای من). ولي چيز مهمتر کاريه که داريم ميکنيم و اينکه الان براي من کار روي طراحي معماري به يه جور خودسازي و آزمايش بزرگي شخصي تبديل شده ... بايد تمام نيروم رو بذارم و بعد از کمترين لغزشها خودم رو دوباره احيا کنم ...

هیچ نظری موجود نیست: