۱۳۸۱ دی ۹, دوشنبه

يه کمي به خودم و معماريم برگشتم!
يه مدتي فاصله افتاده بود و ديگه دست و دلم اصلا به کار نميرفت. اما يکي دو روز پيش به هر ضرب و زوري بود باز شروع کردم به کاغذ پوستي خط خطي کردن. چند تا خط که کشيدم، طرح يه کم تغيير کرد و دوباره ازش خوشم اومد.
دوباره نيرو گرفتم. خواستم با کامپيوتر سه بعديشو بسازم که به خودم گفتم اگه ماکتشو بسازم هم بهتر فضاشو حس ميکنم هم کار با دست و دوري از کامپيوتر زنده ترم ميکنه. شروع کردم به ساختن يه ماکت بزرگ ديگه ... چشمتون روز بد نبينه يکي دو روزه که مشغولم و تمام اتاقم پر شده از خورده کارتن. الان تازه به يه جاهايي رسيده که بدک نيست. البته ماکت معماري يه خاصيتي داره که وقتي اول ميسازيش خيلي حس خوبي نسبت بهش داري. تا چند ساعتي فکر ميکني بهترين و زيباتري فضاهاي ممکن رو خلق کردي. اما ممکنه فردا صبح بعد از اينکه بهش عادت کردي بفهمي که از اين افتضاح‌تر نميتونستي کار بکني و فقط بموني که چطور همچين اشتباهي کردي و از اول متوجه نشدي.
البته مهمتر اينه که من دوباره معماري کردم!
.
.
از خودم بدم اومده بود که دم به دم کامپيوتر رو روشن ميکردم. تمام وقتمو تلف ميکرد و هر وقت که تو يه کاري به بن‌بست ميخوردم مثل ابله‌ها مي‌يومدم ببينم کسي واسم پيغام گذاشته يا نه.
اينجوري شد که يه دفعه زدم بيرون و براي کامپيوتر کاور خريدم. پوشيده شدن کامپيوتر با کاور هم باعث ميشه که حواسم موقع کار متمرکزتر باشه و هم اينکه کمتر بيخودي برم سراغش ... هر چيزي آدابي داره.
.
.
ديروز يه بار ديگه فيلم «بماني» داريوش مهرجويي رو ديدم.
بابام مريض شده و بعد از سالها روزا تو خونه ميمونه. از سر کار که برگشتم يه دفعه پيشنهاد داد با هم بريم «بماني»! خبر نداشتم که اکران شده.
فيلم اين بار بيشتر به دلم نشست. گرچه قصه و عوامل جذابيت توش کمرنگه ولي در کل فيلم بسيار شريف! و نسبتا خوبي دراومده. ميخواستم در موردش يه کم حرف بزنم اما پشيمون شدم. آخه فيلم خيلي ساده و ساکته و من اينجوري خرابش ميکنم. خودتون حتما بريد ببينينش!!!

هیچ نظری موجود نیست: