لعنت به کسايي که فرصت ديدن دوباره فيلم «خانهای روی آب» رو تو اين عصرهای زيبای پاييزی و زمستوني ازم گرفتن.
اين روزها هر وقت که هنوز هوا تاريک نشده و دارم تو خيابونا قدم ميزنم اين حسرت به دلم ميياد که : آخ چي ميشد الان ميرفتم و يه فيلم ناب مثلا تو سينما عصر جديد ميديدم.
از خيلي وقت پيش دلم هواي ديدن دوباره اين فيلمو داشت : شنيدن صدای احمد شاملو تو تاريکي اول فيلم که ميگفت : « ... ميباش چنين زير و زبر هيچ مگو»، يه رؤيا و بعد ديدن فضای واقعي اطرافم، دست و پا زدن يه آدم، خستگي و افتادن ... و عاقبت آرامش زير يه درخت سبز کنار مادر سراپا سفید.
اونوقت پرده سينماها ماه به ماه پر از فيلمهای مبتذل و بيمعني بيخطره.
اين قدرتمندان -هميشه و همهجا- چه بلاهايي که به سر فرهنگ و مردم نميارن!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر