۱۳۸۱ دی ۵, پنجشنبه

وقتي به جمله هايي که گفته بودم فکر کردم به نظرم اومد که اين نوع نگاه من به زندگي معمولا باعث ميشه تو رابطه‌م با ديگران احساس ناموفق بودن بکنم.
من تازگيا خيلي کم به دنبال اتفاقات احساسيم و از خود بودن و آزاد بودن احساس خوبي دارم، اما وقتايي هم که بخوام برخوردي رو تجربه کنم، معمولا نظربازيها و عشقبازيهاي من براي ديگران بي معني‌يه : با هم نشستن، به پنجره نگاه کردن و فکر کردن چه معناي عاشقانه‌اي داره؟
معمولا ميون اين همه جذابيت و شادي، کسي تو اين سکوت، تو اين نگه داشتن فاصله و اشتياق و به خصوص تو اين آرام قدم برداشتن چيز جذابي نمي‌بينه.
البته يه وقت ديگه همين آدمها چون منو آدم جدي‌اي!! ميدونن از دوستي با من که فکر ميکنن سنگين و پر تعهد ميشه نگرانن. البته اگه ميدونستن که من هنوز با واژه «تعهد» مشکل دارم يه مشکل اساسي ديگه هم باهام پيدا ميکردن!!! ... خوبه که آدم بفهمه ديگران زندگي رو چه جوري دوست دارن و خوبه که با هر نگاهي کنار بيايم که حتما علتي داره. اما اصلا مگه گاهی تنهايي همراه با آزادي و اشتياق چيز بديه؟

هیچ نظری موجود نیست: