۱۳۸۱ دی ۱۴, شنبه

وقتي يه روز رو با خستگي و يه کم دلگيری گذروندم ...


وقتي بي‌اشتياقيم باعث شده يه لحظه ياد حرف دوست چهل و چند ساله دلمرده‌م بيفتم که خيلي ساده گفته بود : «آدم فقط با نيروی عشق ميتونه به زندگي ادامه بده» ...


و وقتي دقايقي با خودم فکر ميکنم شايد بهتر باشه برای يه دوست داشتن بلندتر و زيباتر خودمو دوباره زلال کنم ...


يه پيراشکي داغ تو هواي تاريک و سرد، وقتي دارم برمي‌گردم خونه، خيلي ميچسبه!
آخه هم لذت تنهايي رو مزمزه ميکنم، هم شوقي تو دلم مي‌ياد که به دريا بزنم ...


هیچ نظری موجود نیست: