۱۳۸۱ بهمن ۶, یکشنبه

براش پيغام گذاشتم که خيلي دوست دارم تو يه چنين روز باروني با هم باشيم ...
.
.
اما تو دوران امتحانا هستيم! مهمتر از اون، دوست خوب من اين شانسو داره که با دوستاش زياد از اين جور کارا بکنه ... و شايد با من که يه دفعه که بارون ميزنه به سرم ميزنه با دوستم بزنم بيرون خيلي فرق داشته باشه ...
.
.
من ديگه سعي مي‌کنم دوستيمو به يه دغدغه دايمي تبديل نکنم. چون اگه بخواي اينکارو بکني هر لحظه يه چيزي براي خوره روح شدن وجود داره و اينجوري فقط زيباييهاي دوست داشتنتو از دست دادي.
اصلا فکر نمي‌کنم اين کار نتيجه بدي داشته باشه. که برعکس دقيقا وقتايي که ذهنمو آزاد کردم و بي دغدغه شدم بزرگترين هديه‌ها رو گرفتم.
اگه تا حالا دوستيمون اونقدر که دوست دارم ناب نشده به اين خاطر نبوده ... که اگه باز مثل دوستيهاي گذشته تمام اين اتفاقات براساس يه سوء تفاهم نبوده باشه، شايد علت اين دوري يکي دو تا اتفاق آغاز دوستيمون بود که اعتماد به نفس منو کم کرد.
اما ديگه به اونها هم اصلا فکر نمي‌کنم. من فقط به هر چيز که دنياي پاک دوستيمون و دنياي زيباي بارون خورده اطرافمون بهم الهام کنه گوش ميکنم ...
.
.
... و چه صداي زيبايي داره!
الان ميخوام بزنم بيرون ... تو اين بارون زيبا.
آدم اگه زير بارون ذهن و قلبشو پاک کنه هم خودشو پيدا ميکنه هم وجودش پر از دوست داشتن ميشه.
تو اتفاق ناب دوستي اين لحظات خيلی زيبان؛ حتي بدون نياز به آينده! ... البته اگه بتوني ذهنتو آزاد کني و قدرشون رو بدوني.

هیچ نظری موجود نیست: