۱۳۸۱ بهمن ۹, چهارشنبه

چند روزي بود تو اين فکر بودم که گله‌گي و ناراحتيمو از يکي دو تا آدم بنويسم. يعني يه بار هم نوشتم. ولي باز گفتم تحمل ناراحت شدن بعضيا رو ندارم و پاکش کردم.
.
.
اما به هر حال دلم ازشون پره و يادم نميره که چطور با حرف درآوردن و نقل کردن يه سري از حرفاي اينجا دوستمو ناراحت کردن و ميانه منو باهاش خراب کردن. رابطه‌اي که برام خيلي مهم بود بعد از يک دوره انتظار و چالش حالا ديگه بتونه شايسته دو تا آدم روشنفکر ادامه پيدا کنه. اما نذاشتن. (تازه بعضيا روز به روز لطفاي جديد در حقم ميکنن!)
.
.
وقتي ازش عذرخواهي کردم گفتم : من نوشته‌هامو جوري نوشتم که اگه تو همشو ميخوندي منو ميفهميدي و اينقدر ناراحت نميشدي حتي من يه جا برات توضيح دادم که اين نوشته‌هام فقط احساسات منه و هيچ چيز ديگه‌اي نيست ... اما اينجوري که اومدن و هرجاشو خواستن برات گفتن خيلي فرق ميکنه.
اما اون گفت : مشکل تو هميشه همين بود. حواست به اطرافت نيست که چه جوريه. تو باعث تفريح و شادي يه عده شدي که حرف دربيارن و مسخره کنن و ... . آخه چه دليلي داره تو حرفاتو جايي بنويسي که بقيه ميخونن.
کاملا راست ميگفت.
معذرت خواهيم رو قبول نکرد. يعني دليلي نداشت با يه حرف من ناراحتيش رفع بشه.
لعنت به من که از اول حواسم نبود که يه سري آشناها نبايد اينجا رو بخونن. ميترسم باز با اين حرفهام هم يه بدبختي ديگه دست کنن. عجب درديه!
.
.
مدام وسوسه ميشم که بشينم راحت خطاب به اين آدم يا آدما هر چي تو دلمه بنويسم و خنده و حيرتمو از روانشناسي آشکار اين کاراشون بيان کنم!
اما باز ميگم ولش کن دوباره دردسر براي خودت نساز. تو که تحمل ناراحت شدنشو نداري. زودي حالت گرفته ميشه و باز دچار عذاب وجدان ميشي ... ولش کن.
ميدونين اين حالت خيلي خوبه که آدم ناراحتياشو بروز نده و تو خودش بريزه. (آخه من به اينجام به چشم يه جور تو خود ريختن نگاه ميکردم.)
اما اين حالت کم کم باعث يه جور ضعف تو آدم ميشه. يه جور ضعيف بودن جلو آدمايي که هر وقت هر جوري ميلشون بکشه باهات برخورد ميکنن و هميشه هم آخرش طلبکارن.
.
.
امروز يه دفعه يادم افتاد که من اصلا ديگه بلد نيستم فحش بدم!!! اصلا يادم نمي‌ياد داد زده باشم يا دعوا کرده باشم، مگه سالهاي دور يا موارد خيلي استثنايي. همه اينا خيلي خوبه ولي خوب شايد يه کم باعث ضعيف بودن آدم هم بشه. خوب آدم در يه لحظه که احساس ميکنه در حقش بدي ميکنن ميتونه داد بزنه. ميتونه نشکنه. ميتونه به جاش فحش بده و آدم مقابلشو ضعيف کنه!!!
.
.
اما امروز يه دليل ديگه پيدا کردم که هرگز درباره اونا ننويسم. اونم اينکه درد ناراحتي از کسايي که در حقت بدي ميکنن خيلي کمتر از درديه که يکي که هميشه دوست داشتي در حقش خوبي کني هميشه ازت شاکي و ناراحت باشه اونم بدون اينکه دقيقا بدوني چرا ... که بعضي جاها اشتباه کردي و انگار هيچ جاي برگشتي نيست!
.
.
نميدونم من حواسم نبوده چطور باهاش برخورد کنم يا جلو حرفهاي گزنده‌ش گاهي واکنشاي بدي نشون دادم که اينطوري شده يا اون اساسا زود از يکي ناراحت ميشه و آدما رو دسته‌بندي ميکنه؟
هميشه وقتي ناراحتي اونو از خودم مي‌بينم يه کم داغون ميشم. بعد سعي ميکنم به خودم بقبولونم که کاريش نميشه کرد. همه رو نميشه راضي نگه داشت و ...
اما خوب شايدم اون مي بايست يه کم با من بهتر تا کنه. چرا بازم من بايد آدم ضعيف باشم و ديگران طلبکار. اصلا شايد اين کوتاه اومدنا و معذرت خواهي‌هاي مدامم باعث ميشه ديگران راحت به خودشون اجازه بدن در حقم بدي کنن يا ازم ناراحت بشن.


هیچ نظری موجود نیست: