۱۳۸۲ خرداد ۶, سه‌شنبه

چراغي به دستم، چراغي در برابرم.
من به جنگ سياهي مي‌روم.
.
.
در خلئي که نه خدا بود و نه آتش،
نگاه و اعتماد تو را به دعايي نوميدوار طلب کرده بودم.
.
.
من باز به سفر ميرم.
من باز در کنار آدمهايي که آنچنان به هم نزديک نيستيم چند شب و روز رو ميگذرونم ...
اما ديگه هيچ مشکلي با اونها ندارم.
من راه زندگي خودم رو دنبال ميکنم!
اين سفر، تو اين زمان، بهترين فرصته براي پيدا کردن خودم؛ براي بازيابي خودم و براي عشق ورزيدن به خودم ...!
بهترين مجال براي زيبا شدن!
آدم زيبايي دوست داشتن کسي رو وقتي بيشتر حس ميکنه که خودش رو، زندگيشو، فرصتها و توانهاشو بي نهايت دوست داشته باشه و قدر بدونه.
وانگهي من بيش از حد به زندگي مديونم!

هیچ نظری موجود نیست: