۱۳۸۲ اردیبهشت ۱۸, پنجشنبه

ديشب که يه دفعه يادداشت سايه روشن رو زير نوشته‌م ديدم خيلي احساس خوبي بهم دست داد. چون خودم متوجه بودم که به هر حال نوشته کمي جانب دارانه نوشته شده و کمتر از اون چيزي که شايسته س به دنياي دخترها راه برده.
اما وقتي ديدم يه دختر هم اينطور باهاش رابطه برقرار کرده خوشحال شدم. انگار که کورسويي بود که در آخرين دقايق شب برم تابيده بود؛ کورسويي مثل همون چند قطره باروني که اومد و زود هم رفت.
با الهام از نوشته من تو وبلاگش مطلب خوبي نوشته ...
دوست داشتين برين بخونينش : (سايه روشن – ٧ مي)
البته شايد يادداشتش رو با خشم و دردي بيشتر از من يا با فراموش کردن بيشتر نسبيت و شکسته بودن حقيقت نوشته. اما خوب هممون تو لحظاتي اونقدر تنها ميشيم که ...
منم يه تيکه از نوشته ش رو که خيلي خوب بود با زبان خودم (با کمي تغيير) نقل مي کنم :


... وقتي حتي اون يکي دو نفري هم که بهشون اميد بسته بودي، همونهايي که خوبن و بعضي وقتها فکر مي کني اگه نبودن دنيا فرو مي ريخت، وقتي اونها هم ازت دور ميشن، وقتي اونها هم نمي‌بيننت و ميخوان تظاهر کنن که ديگه نيستي، وقتي اونها هم بي رحم و فراموشکار ميشن ... اونوقت ديگه کجا بايد بری؟؟ ... اونوقت ديگه کجا بايد بری؟؟

هیچ نظری موجود نیست: